جدول جو
جدول جو

معنی داستان سرا - جستجوی لغت در جدول جو

داستان سرا
کسی که داستان بگوید یا بنویسد، داستان گو، قصه گو، افسانه سرای
تصویری از داستان سرا
تصویر داستان سرا
فرهنگ فارسی عمید
داستان سرا
(گَ شُ دَ / دِ)
داستان سرای. سامر. قصه گوی. افسانه سرای
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داستان سرایی
تصویر داستان سرایی
افسانه سرایی، قصه گویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستان سرا
تصویر دستان سرا
دستان سراینده، سرودخوان، نغمه سرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستان سرا
تصویر بستان سرا
سرابستان، باغچه و باغ سر خانه، خانۀ بزرگ که دارای گل ها و درختان بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاد سرا
تصویر استاد سرا
متصدی دخل و خرج سرای، از مناصب عهد خلفای عباسی که مامور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، استاد دار، استاد الدّار
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
بوستان. باغ. باغی که در صحن خانه سازند:
درخورد بوستانسرای ترا
زهره و مشتری تماشایی.
سیدحسن غزنوی (دیوان چ مدرس رضوی ص 178).
به هرات رفتند و ببوستانسرای ملک درآمدند. (انیس الطالبین ص 134).
در بوستان سرای تو بعد ازتو کی بود
خندان انار و تازه به و سرخ روی سیب.
سعدی.
رجوع به بستانسرا و بستانسرای شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان حومه بخش لنگرود شهرستان لاهیجان واقع در 12هزارگزی جنوب لنگرودو در 4 هزارگزی بجارپس. جلگه، معتدل، مرطوب مالاریائی، دارای 80 تن سکنه، گیلکی و فارسی زبان. آب آن از شلمان رود، محصول آن برنج و چای، شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ شُ دَ / دِ)
دستان سرا. دستان سراینده. نغمه سرا. سرودخوان. نغمه خوان:
بهر شاخ کافور بر جای جای
بسی مرغ دیدند دستان سرای.
اسدی.
بسی چشمه آب روان جای جای
بهر گوشه مرغان دستان سرای.
اسدی.
تو گفتی دوصد بربط چنگ پای
به یک رو شدستند دستان سرای.
اسدی.
که از پاسخ مرد دستان سرای
فروماند سرگشته لختی بجای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ)
بوستان سرا. بستان سرای. خانه و سرایی که در بستان ساخته شده. ممکن است لفظ مذکور قلب سرابستان و به معنی باغچه و صحن خانه باشد. (فرهنگ نظام) :
بلبل بستان سرا صبح نشان میدهد
وزدر ایوان بخاست بانگ خروسان بام.
سعدی (طیبات).
هست تا دامن کشان سروی در این بستان سرا
از گریبان دست ما کوتاه کردن مشکل است.
صائب (از فرهنگ نظام).
رجوع به بستان سرای، سرابستان، بوستان سرا و بوستان سرای شود، نهالی. (برهان) (شرفنامۀ منیری) :
خوشا حال لحاف و بسترآهنگ
که میگیرند هر شب در برت تنگ.
لبیبی.
، بعضی چادرشبی را گفته اند که بر روی نهالی پوشند. (برهان). اصل در آن چادریست که بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (انجمن آرا). و بعضی گویند چادری که برای محافظت از گرد و غبار بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (آنندراج). آنچه بروی لحاف و نهالین پوشند تا گرد نگیرد. (سروری). چادری که بالای بستر کشند و بگسترند و بعضی بمعنی چادرشب گفته اند که برای گرد ننشستن بر بستر و لحاف گسترند. (رشیدی). چادرشبی که بروی بستر کشند. (ناظم الاطباء). چادرشبی که روی بستر کشند که کثافت و گرد و خاک بر آن ننشیند. (فرهنگ نظام) ، پردۀ منقش، پردۀ رنگین از پشم که در وی نقش و نگار باشد. مقرم. (منتهی الارب). مقرمه. (منتهی الارب). محبر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش، واقع در4هزارگزی خاور رضوانده، کنار راه آهن پونل به کپورچال. جلگه ای، و هوای آن معتدل مرطوب و مالاریائی، و آب آن از رود خانه شفارود، و محصول آن برنج و ابریشم وصیفی است، 296 تن سکنه دارد که به زراعت میگذرانند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داستان سرایی
تصویر داستان سرایی
((سَ))
قصه گویی، افسانه پردازی
فرهنگ فارسی معین
افسانه پرداز، افسانه سرا، داستان گو، راوی، روایتگر، قصه خوان، قصه گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام دهکده ای از دهستان بیرون بشم کلارستاق نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی